مجیر
 
 

آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30


چنان لطف او شامل هر تن است که هر بنده گوید خدای من است چنان کار هر کس به هم بافته که گویا به غیری نپرداخته


جستجو




کاربران آنلاین


کاربران تصادفی
 

...


#در_باب_حاجات_و_مهمات
💠توسل به حضرت ام البنین برای #حاجات_صعب☘

💠برای قضای حاجات سخت بصورت زیر بحضرت ام البنین علیها السلام توسل کند :👇👇
🌺🍃روز #جمعه بعد از نماز عصر دو رکعت نماز هدیه به حضرت ام البنین بخواند. بعد از نماز

👇👇

100 بار صلوات بفرستد، 110 بار السلام علیکِ یا ام البنین، 7 بار قرائت سوره حمد، و سپس دعای فرج( اللهم کن لولیک ..) را بخواند و ثوابش را بحضرت ام البنین هدیه کند . سپس بگوید:

👇👇👇

🌺🍃أقسم عليكِ يا ام البنين بفاطمة الزهراء و ما جَرى عليها ، و بالحسين و ما جَرى عليه ، و بأبالفضل العباس و ما جرى عليه، و بالرَضيع و ما جرَى عليه، و بزينب و ما جرى عليها ، بل بالحسين و بآل الحسين و ما جرى عليهم لَما كنت شفيعة لنا و قضيت حوائجنا .. سپس #حاجت بطلبد.
👈بعد از آن بگوید:
🌺🍃 بسم الله الرحمن الرحيم اللهم صل على محمد وآل محمد و عجل فرجهم و العن اعدائهم السلام عليكِ يا زوجةَ ولي الله ، السلام عليكِ يا زوجة امير المؤمنين ، السلام عليكِ يا ام البنين ، السلام عليكِ يا ام العباس ابن امير المؤمنين علي بن ابي طالب رضي الله تعالى عنكِ وجعل الجنة منزلكِ ومأواكِ ورحمة الله وبركاته ..🌺🍃

#مــجـــربــــ

❤️🖊📚

 🆔 @kalameelahi ✍||| 

🔴💢🔴

#کپی_حلال

موضوعات: هفته دفاع مقدس  لینک ثابت
[شنبه 1395-09-20] [ 06:23:00 ب.ظ ]


...


‍ خوش به حال ما که در دام نگاه شما گرفتارشده‌ایم…تا باشد از این گرفتاری‌ها…

لابد امروز همه دور و بر مادر را گرفته‌اید و از خوش‌حالی‌اش شادی می‌کنید

ما تمام آرزویمان لبخند شماست

سلام حسین جان، دل ما کربلاست

شروع امامت فرزند توست…

لبخند بزن:)
#ربیع_الاول

@KarbobalaLiterature

موضوعات: هفته دفاع مقدس  لینک ثابت
 [ 06:22:00 ب.ظ ]


...


🆔 @karballa_ir 🌸🌸🌸

🌸🌸

🌸

#داستانکهای_قرآنی 
✨ ﺳﻴﺪ ﺍﺣﻤﺪ ﺭﺷﺘﻰ ﮔﻮﻳﺪ: 
ﻋﺎﺯﻡ ﺳﻔﺮ ﺣﺞ ﺑﻮﺩﻳﻢ، ﺩﺭ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﻣﻨﺎﺯﻝ ﺑﻴﻦ ﺭﺍﻩ ﺣﺎﺟﻰ ﺟﺒﺎﺭ ﻛﻪ ﺟﻠﻮﺩﺍﺭ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺑﻮﺩ ﻧﺰﺩ ﻣﺎ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻳﻦ ﻣﻨﺰﻝ ﻛﻪ ﺩﺭ ﭘﻴﺶ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﺗﺮﺳﻨﺎﻙ ﺍﺳﺖ، ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﺷﻮﻳﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺑﺎﺷﻴﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺟﺪﺍ ﻧﻤﺎﻧﻴﺪ. ﺣﺪﻭﺩ ﺩﻭ ﺳﺎﻋﺖ ﻭ ﻧﻴﻢ ﺣﺮﻛﺖ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﺍﺯ ﻣﻨﺰﻝ ﻗﺒﻠﻰ ﺑﻴﻦ ﺭﺍﻩ ﺩﻭﺭ ﺷﺪﻳﻢ ﻛﻪ ﻫﻮﺍ ﺗﺎﺭﻳﻚ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺮﻑ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺑﺎﺭﻳﺪﻥ ﻛﺮﺩ ﺑﻄﻮﺭﻯ ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻫﺮ ﻛﺪﺍﻡ ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﭘﻮﺷﺎﻧﺪﻧﺪ ﻭ ﺳﺮﻋﺖ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺩﻣﻪ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﻦ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻛﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎﺷﻢ ﻣﻮﻓﻖ ﻧﺸﺪﻡ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﺭﺍﻩ ﻣﺎﻧﺪﻡ. ﺍﺯ ﺍﺳﺐ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺩﺭ ﻛﻨﺎﺭ ﺭﺍﻩ ﻧﺸﺴﺘﻢ، ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻣﻀﻄﺮﺏ ﺑﻮﺩﻡ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﻗﺪﺭﻯ ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻧﺘﻴﺠﻪ ﺭﺳﻴﺪﻡ ﻛﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺟﺎ ﺑﻤﺎﻧﻢ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﻣﻨﺰﻟﻰ ﻗﺒﻠﻰ ﺑﺮﮔﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﺎ ﭼﻨﺪ ﻧﻔﺮ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺑﻪ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﺑﺮﺳﻢ. ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﺎﻝ ﺩﺭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﻏﻰ ﺭﺍ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﻛﺮﺩﻡ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﺎﻏﺒﺎﻧﻰ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺑﺎﺑﻴﻞ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﻣﻰ ﺯﺩ ﺗﺎ ﺑﺮﻑ ﺁﻧﻬﺎ ﻓﺮﻭ ﺭﻳﺰﺩ. ﺑﺎﻏﺒﺎﻥ ﭘﻴﺶ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻛﻤﻰ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﻣﻦ ﺍﻳﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺗﻮ ﻛﻴﺴﺘﻰ؟ ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩﻡ: ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻣﻦ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﻣﻦ ﻣﺎﻧﺪﻡ ﻭ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﻢ. ﻓﺮﻣﻮﺩ: ✨ﻧﺎﻓﻠﻪ (ﻧﻤﺎﺯ ﻣﺴﺘﺤﺒﻰ) ﺑﺨﻮﺍﻥ ﺗﺎ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﻨﻰ. ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻧﺎﻓﻠﻪ ﺷﺪﻡ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻧﺮﻓﺘﻰ؟ ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩﻥ: ﻭ ﺍﻟﻠّﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﻢ. ﻓﺮﻣﻮﺩ: ✨ﺟﺎﻣﻌﻪ (ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻛﺒﻴﺮﻩ) ﺑﺨﻮﺍﻥ. ﻣﻦ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺭﺍ ﺣﻔﻆ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻢ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺣﻔﻆ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ……..
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻫﻨﻮﺯ ﻧﺮﻓﺘﻰ؟ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻫﺴﺘﻰ؟ ﺑﻰ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﮔﺮﻳﻪ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ: ﻫﻨﻮﺯ ﻧﺮﻓﺘﻪ‌ﺍﻡ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﻢ. ﻓﺮﻣﻮﺩ: #ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ (ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ) ﺑﺨﻮﺍﻥ. ﻣﻦ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺣﻔﻆ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻢ ﻭ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﺭﺍ ﺑﻄﻮﺭ ﻛﺎﻣﻞ ﺑﺎ ﺻﺪ ﻟﻌﻦ ﻭ ﺻﺪ ﺳﻠﺎﻡ ﻭ ﺩﻋﺎﻯ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ ﻛﻪ ﺩﻳﺪﻡ ﺑﺎﺯ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻧﺮﻓﺘﻰ؟ ﻫﺴﺘﻰ؟ ﻋﺮﺽ ﻛﺮﺩﻡ: ﻧﻪ ﺗﺎ ﺻﺒﺢ ﻫﺴﺘﻢ. ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻟﺎﻥ، ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﺎﻓﻠﻪ ﻣﻰ ﺭﺳﺎﻧﻢ. ﺳﻮﺍﺭ ﺍﻟﺎﻏﻰ ﺷﺪ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻣﻦ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﻟﺎﻍ ﺷﻮ! ﻣﻦ ﻫﻢ ﺳﻮﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺍﻓﺴﺎﺭ ﺍﺳﺒﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺳﺖ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭﻟﻰ ﺍﺳﺐ ﺣﺮﻛﺖ ﻧﻜﺮﺩ: ﺍﻓﺴﺎﺭ ﺍﺳﺐ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺍﺳﺐ ﺣﺮﻛﺖ ﻛﺮﺩ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺯﺍﻧﻮﻯ ﻣﻦ ﮔﺬﺍﺭﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺷﻤﺎ ﭼﺮﺍ ﻧﺎﻓﻠﻪ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺍﻧﻴﺪ؟ ﻧﺎﻓﻠﻪ، ﻧﺎﻓﻠﻪ، ﻧﺎﻓﻠﻪ. ﺑﺎﺯ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺍﻧﻴﺪ؟ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ، ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ، ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ. ﺳﭙﺲ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺷﻤﺎ ﭼﺮﺍ ﺟﺎﻣﻌﻪ ﻧﻤﻰ ﺧﻮﺍﻧﻴﺪ؟ ﺟﺎﻣﻌﻪ، ﺟﺎﻣﻌﻪ، ﺟﺎﻣﻌﻪ. ﺁﻧﮕﺎﻩ ﻳﻚ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺁﻧﻬﺎ ﺭﻓﻘﺎﻯ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻟﺐ ﺟﻮﻯ ﺁﺏ ﻓﺮﻭﺩ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﻯ ﻧﻤﺎﺯ ﺻﺒﺢ ﻭﺿﻮ ﻣﻰ ﮔﻴﺮﻧﺪ. 

ﻣﻦ ﺍﺯ ﺍﻟﺎﻍ ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺁﻣﺪﻡ ﻛﻪ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺳﺐ ﺧﻮﺩ ﺷﻮﻡ ﺍﻣﺎ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻢ. ﺍﻭ ﻛﻤﻚ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﺳﻮﺍﺭ ﺍﺳﺐ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺳﺮ ﺍﺳﺐ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻃﺮﻑ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ. ﻣﻦ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺣﺎﻝ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻓﻜﺮ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺘﻢ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﺷﺨﺺ ﭼﻪ ﻛﺴﻰ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻓﺎﺭﺳﻰ ﺳﺨﻦ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺴﻴﺤﻰ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺯﺑﺎﻥ ﺗﺮﻛﻰ ﺻﺤﺒﺖ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻧﺪ، ﺍﺯ ﻃﺮﻓﻰ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺳﺮﻋﺖ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﺭﺳﺎﻧﻴﺪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩﻡ ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﺭﺍ ﻧﺪﻳﺪﻡ ﻭ ﺍﺛﺮﻯ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﻧﻜﺮﺩﻡ.  
📚ﻧﺠﻢ ﺍﻟﺜﺎﻗﺐ، ﺹ 250

➖➖➖➖➖

🌸

🌸🌸

🌸🌸🌸

✅ کربلایی شوید👇👇👇

🆔 @karballa_ir 

💟 https://telegram.me/joinchat/Bej1lDv-_nFUtWNzIx0Z9Q

موضوعات: هفته دفاع مقدس  لینک ثابت
 [ 06:22:00 ب.ظ ]


...


🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺🍃
#قصه_شب 
حضرت سلیمان و مورچه عاشق :
🏔🐜روزی حضرت سلیمان مورچه‌‌ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاکهای پایین کوه بود.

از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می‌‌شوی؟!
🐜💕مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می‌‌خواهم این کوه را جابجا کنم.
🏞حضرت سلیمان فرمود:

تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی‌‌‌توانی این کار را انجام بدهی!

مورچه گفت:

تمام سعی‌‌ام را می‌‌کنم…
🏔حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشتکار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد.
🐜☁️مورچه رو به آسمان کرد و گفت:

خدایی را شکر می‌‌گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می‌‌آورد!
💪🏻تمام سعیمان را بکنیم، 

پیامبری همیشه

در همین نزدیکی است…
❤️🖊📚

 🆔 @kalameelahi ✍||| 

🔴💢🔴

#کپی_حلال

موضوعات: هفته دفاع مقدس  لینک ثابت
 [ 06:21:00 ب.ظ ]


...


#داستان_فوق_العاده_زیبا 📚
#زن_عمومی_زن_خصوصی
#مرحوم_حاج_شیخ_احمد_کافی 

نقل می کردند: 
🌀داشتم میرفتم قم، ماشین نبود، ماشینهای شیراز رو سوار شدیم. یه خانمی هم جلوی ما نشسته بود،اون موقع هم که روسری سرشون نمی کردن! 

هی دقیقه ای یکبار موهاشو تکون می داد و سرشو تکون می داد و موهاش می خورد تو صورت من. هی بلند می شد می شست، هی سر و صدا می کرد. 

می خواست یه جوری جلب توجه عمومی کنه. 

برگشت، یه مرتبه نگاه کرد به منو خانمم که کنار دست من نشسته (خب چادر سرش بود و پوشیه هم زده بود به صورتش) 

گفت: آقا اون بقچه چیه گذاشتی کنارت؟  

بردار یکی بشینه. 

نگاه کردم دیدم به خانم ما میگه بقچه! 

گفتم: این خانم ماست. 

گفت: پس چرا اینطوری پیچیدیش؟ 

همه خندیدند. 

گفتم: خدایا کمکمون کن نذار مضحکه اینا بشیم. 

یهو یه چیزی به ذهنم رسید. 

بلند گفتم: آقای راننده! 

زد رو ترمز. 

گفتم: این چیه بغل ماشینت؟ 

گفت: آقاجون، ماشینه!  

ماشین هم ندیدی تو، آخوند؟! 

گفتم: چرا؟! دیدم. 

ولی این چیه روش کشیدن؟ 

گفت: چادره روش کشیدن دیگه! 

گفتم: خب، چرا چادر روش کشیده؟ 

گفت: من باید تا شیراز گاز و ترمز کنم، چه می دونم! 

چادر کشیدن کسی سیخونکش نکنن ، 

انگولکش نکنن ، 

خط نندازن روشو … 

گفتم: خب، چرا شما نمی کشی رو ماشینت؟ 

گفت: حاجی جون بشین تو رو قرآن. 

این ماشین عمومیه!  

کسی چادر روش نمی کشه! 

اون خصوصیه روش چادر کشیدن! 

“منم زدم رو شونه شوهر این زنه گفتم: این خصوصیه، ما روش چادر کشیدیم".

شــش ڪَوشـــہ🕌

https://telegram.me/joinchat/Dl-tFUC28TBvwkpMn3SVtw

موضوعات: هفته دفاع مقدس  لینک ثابت
 [ 06:20:00 ب.ظ ]
 
   
 
مداحی های محرم