مجیر
 
 

آذر 1403
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30


چنان لطف او شامل هر تن است که هر بنده گوید خدای من است چنان کار هر کس به هم بافته که گویا به غیری نپرداخته


جستجو




کاربران آنلاین
  • مرضیه امین الاسلامی


کاربران تصادفی
 



موضوعات: دلنوشته  لینک ثابت
[شنبه 1395-05-30] [ 10:25:00 ق.ظ ]




به نام خدايي كه وجودم ز وجودش به وجود آمد …
خدايا هميشه و در همه حال به فكر آن بودم كه كجا و چگونه آرامش دلم را به دست آورم، با وجود آنكه تو هميشه دركنارم بودي و خود اين را مي دانستم اما دوست داشتم علاوه بر آنكه از رگ گردن به من نزديكتري در آغوشت نيز باشم . لذا به دنبال جايي مي گشتم كه فقط از تو گويند و وجودم با ياد تو و بندگان خاص و خالصت پر شود.
دوست داشتم بشنوم و عمل كنم به قال الباقر(عليه السلام) و قال الصادق(عليه السلام) …
دوست داشتم حس كنم شاگرد امام جعفر صادق (عليه السلام) شدن را …
دوست داشتم بدانم كه بايد چه كرد براي سرباز و ريزه خوار آقا شدن …
دوست داشتم راهي كوتاه پيدا كنم براي بنده خوب شدن، دختر، خواهر، همسر و مادر خوب شدن …
دوست داشتم دل آرام باشم، صبور و مهربان و فارغ از همه ي اين دنيا زدگيها …
دوست داشتم ته ته ته همه ي نا اميدي ها، نداشتن ها، نخواستن ها، نبودن ها، و بن بست ها خدا آغوشش را باز مي كرد برايم …
دوست داشتم …
تا اينكه همه ي اين دوست داشتن ها به يك مسير ، به يك هدف و به يك مقصد ختم شد، (حوزه علميه) ((مكتلب آقا امام زمان “عج” ) و در اصل آغوش خدا، و بر پيشاني ام كه نه بر دل و جانم مهر “طلبگي” حك شد …
حوزه اي كه هم علميه بود و هم عمليه، حوزه اي كه چارچوبش را ايمان، پرهيزكاري ، عمل صالح و برائت از خود پسندي و غرور تشكيل ميداد و در اصل حوزه برايم همان آغوش گرم خدا بود كه سالها به دنبالش بودم، خدايم را شكر كردم؛ اما حالا من نيز براي رسيدن به اين آرزو و موهبت بزرگ بايد كاري انجام مي دادم . خيلي فكر كردم كه براي سپاس از خداوند چه بايد بكنم فقط به يك كلمه رسيدم ((آدم)) باشم همين و بس و ان شا الله دغدغه همه ما طلبه ها انسانيت باشد و از خداي منان مي خواهم كه مرا از ((من)) رها كند كه هيچكس به اندازه ((من)) مرا اذيت نكرد…
از او مي خواهم كه عقيده هايم را از عقده هايم مصون بدارد …
از او مي خواهم كه، اراده ام را به زمان كودكي ام باز گرداند، همان زمان كه براي يكبار ايستادن هزار بار مي افتادم اما نا اميد نمي شدم…
واز او مي خواهم  كمك كند پيش از اينكه درباره راه رفتن كسي قضاوت كنم … كمي، فقط كمي با كفش هاي او راه بروم ….
موضوعات: دلنوشته  لینک ثابت
[دوشنبه 1395-05-25] [ 10:47:00 ق.ظ ]




مرحوم شيخ طوسى رضوان اللّه تعالى عليه در كتاب رجال خود آورده است :در يكى از روزها، عدّه اى از دوستان امام رضا عليه السلام در منزل آن حضرت گرد يكديگر جمع شده بودند و يونس بن عبدالرّحمن نيز كه از افراد مورد اعتماد حضرت و از شخصيّت هاى ارزنده بود، در جمع ايشان حضور داشت .

هنگامى كه آنان مشغول صحبت و مذاكره بودند، ناگهان گروهى از اهالى بصره اجازه ورود خواستند.امام عليه السلام ، به يونس فرمود: داخل فلان اتاق برو و مواظب باش هيچ گونه عكس العملى از خود نشان ندهى ؛ مگر آن كه به تو اجازه داده شود.

آن گاه اجازه فرمود و اهالى بصره وارد شدند و بر عليه يونس ، به سخن چينى و ناسزاگوئى آغاز كردند.و در اين بين حضرت رضا عليه السلام سر مبارك خود را پائين انداخته بود و هيچ سخنى نمى فرمود؛ و نيز عكس العملى ننمود تا آن كه بلند شدند و ضمن خداحافظى از نزد حضرت خارج گشتند.بعد از آن ، حضرت اجازه فرمود تا يونس از اتاق بيرون آيد.يونس با حالتى غمگين و چشمى گريان وارد شد و حضرت را مخاطب قرار داد و اظهار داشت :ياابن رسول اللّه ! من فدايت گردم ، با چنين افرادى من معاشرت دارم ، در حالى كه نمى دانستم درباره من چنين خواهند گفت ؛ و چنين نسبت هائى را به من مى دهند.امام رضا عليه السلام با ملاطفت ، يونس بن عبدالرّحمان را مورد خطاب قرار داد و فرمود:

اى يونس ! غمگين مباش ، مردم هر چه مى خواهند بگويند، اين گونه مسائل و صحبت ها اهميّتى ندارد، زمانى كه امام تو، از تو راضى و خوشنود باشد هيچ جاى نگرانى و ناراحتى وجود ندارد.اى يونس ! سعى كن ، هميشه با مردم به مقدار كمال و معرفت آن ها سخن بگوئى و معارف الهى را براى آن ها بيان نمائى .و از طرح و بيان آن مطالب و مسائلى كه نمى فهمند و درك نمى كنند، خوددارى كن .اى يونس ! هنگامى كه تو دُرّ گرانبهائى را در دست خويش دارى و مردم بگويند كه سنگ يا كلوخى در دست تو است ؛ و يا آن كه سنگى در دست تو باشد و مردم بگويند كه درّ گرانبهائى در دست دارى ، چنين گفتارى چه تاءثيرى در اعتقادات و افكار تو خواهد داشت ؟
و آيا از چنين افكار و گفتار مردم ، سود و يا زيانى بر تو وارد مى شود؟!

يونس با فرمايشات حضرت آرامش يافت و اظهار داشت : خير، سخنان ايشان هيچ اهميّتى برايم ندارد.امام رضا عليه السلام مجدّدا او را مخاطب قرار داد و فرمود:

اى يونس ، بنابر اين چنانچه راه صحيح را شناخته ، همچنين حقيقت را درك كرده باشى ؛ و نيز امامت از تو راضى باشد، نبايد افكار و گفتار مردم در روحيّه ، اعتقادات و افكار تو كمترين تاثيرى داشته باشد؛ مردم هر چه مى خواهند، بگويند.

موضوعات: مناسبتی  لینک ثابت
[شنبه 1395-05-23] [ 09:43:00 ق.ظ ]




ذیقعده شد و بهار ایران آمد

در مشهد و قم دو گنج پنهان آمد

روز یکم کریمه آل رسول/در یازدهم شاه خراسان آمد

 

ولادت با سعادت دو گوهر گیتی حضرت ثامن الحجج(ع) و حضرت معصومه(س)و دهه کرامت بر شما مبارک باد

موضوعات: مناسبتی  لینک ثابت
[چهارشنبه 1395-05-20] [ 12:07:00 ب.ظ ]




به گوش دل ندا آمد، که یار دلربا آمد
به درد ما دوا آمد، رضا آمد، رضا(ع) آمد
خدا داد آنچه را وعده،‌ بشد در ماه ذیقعده
که آمد بهترین بنده، رضا آمد ، رضا آمد
میلاد امام رضا(ع) و دهه کرامت مبارک باد

موضوعات: مناسبتی  لینک ثابت
 [ 12:03:00 ب.ظ ]
 
   
 
مداحی های محرم