خاطرات حاج آقای قرائتی حفظه الله تعالی.

🔴با تو بودم! 

در کاشان دیوانه ای وقت نماز وارد مسجد شد و با صدای بلند به مردم گفت : همه شما دیوانه اید. همه خندیدند. گفت : همه شما چه و چه هستید. باز همه خندیدند. آمد صف جلو و رو کرد به پیشنماز و گفت : آقا به تو بودم . بعد شروع کرد و یکی یکی گفت : آقا به تو بودم ، آقا به تو بودم ، این دفعه مردم عصبانی شده دیوانه را بغل کردند و از مسجد بیرون انداختند. 

از کار این دیوانه یاد گرفتم که گاهی باید گفت : آقا به تو بودم و سخنرانی عمومی تاثیر ندارد.

.

.

🔴خوابم  که نماینده امام نیست ! 

تا دیر وقت در جایی مهمان بودم ، موقع خوابیدن به صاحبخانه گفتم : موقع نماز صبح مرا بیدار کن . گفت : عجب ! شما که نماینده امام هستی ، گفتم : آقا! خودم نماینده امام هستم ، خوابم که نماینده امام نیست ! .

.

🔴جایزه ویژه !

یک روز در منزل دیدم خانم دستگیره هایی دوخته که با آن ظرفهای داغ غذا را بر می دارند که دستشان نسوزد، آنها را برداشته و به جلسه درس بردم . وقتی خواستم جایزه بدهم به طرف گفتم : یکی از این سه جایزه را انتخاب کن :  یک دوره تفسیر المیزان یا سه هزار تومان پول یا چیزی که به آتش دنیا نسوزی . .

.

🔴خنده پدرم

روزهای اوّل ازدواجم بود، با همسرم آمدیم قم و خانه ای اجاره کردیم . یک اطاق 12 متری داشتیم ، ولی یک فرش 6 متری . پدرم آمد منزل ما احوال پرسی ، گفتم : اگر یک فرش 12 متری  داشتیم و این اطاق فرش می شد زندگی ما کامل بود. پدرم خندید! گفتم : چرا می خندید؟ گفت : من 80 سال است می دوم زندگی ام کامل نشده ، خوشا به حال تو که با یک فرش زندگی ات کامل می شود.

.

.

🔴عمامه

در جبهه شخصى به من رسيد وگفت : حاج آقا! يه چيزى به من يادگارى بده ! فكرى كردم و گفتم : چيزى ندارم . گفت : عمامه ات را بده ! من نگاهى كردم و چيزى نگفتم . او عمّامه ام را برداشت و بُرد. 

.

.

🔴رفتم خونه پدر سه تا شهید. یه خرده احوالپرسی کردم. گفتم کجا وضو بگیرم؟ گفتش که دو سه تا پله باید بری پایین. رفتم وضو گرفتم. دیدم پیرمرد حوله آورده.

گفت: حوله آوردم دست و صورتت رو خشک کنی.

گفتم: حدیث داریم اگر وضو گرفتید و [جای وضو رو] خشک نکنید، ثوابش سی برابره!

پدر سه تا شهید جواب داد: حدیث نداریم که اگر یه پیرمرد با درد پا برات حوله آورد خیطش نکن؟!

گفتم من علم دین دارم، فهم دین ندارم.

.
چون حاج آقا قرائتی پولی برای برنامه اش نمی گرفت، امام خمینی(ره) چند باری برایش پول قابل توجهی فرستادند. او رفت پیش امام و گفت: «فعلا نیاز ندارم». اما امام پول را پس نگرفت؛ «این پول ها از بیت المال نیست، باشد برای استفاده».
این می شود كه امام بعد از مدتی حكم نمایندگی خودش در نهضت سوادآموزی را به نام «جناب حجت الاسلام آقای حاج شیخ محسن قرائتی دامت افاضاته» می زند.
https://telegram.me/bandegiiii

موضوعات: هفته دفاع مقدس  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...