یازهرا:زن و شوهری با کشتی به مسافرت رفتند.

کشتی چند روز را آرام در حرکت بود که ناگهان طوفانی آمد

و موج های هولناکی به راه انداخت، کشتی پر از آب میشد

ترس همگان را فراگرفت و ناخدا می گفت که همه در خطرند

و نجات از این گرفتاری نیاز به معجزه خداوندی دارد.

زن نتوانست اعصاب خود را کنترل کند

و بر سر شوهر داد و بی داد زد

اما با آرامش شوهر مواجه شد، پس بیشتر اعصابش خورد شد

و او را به سردی و بیخیالی متهم کرد

شوهر با چشمان و روی درهم کشیده به زنش نگریست

خنجری بیرون آورد و بر * زن گذاشت

و با کمال جدیت گفت:

آیا از خنجر می ترسی؟

گفت: نه

شوهر گفت: چرا؟

زن گفت: چون خنجر در دست کسی است که

به او اطمینان دارم و دوستش دارم.

شوهر تبسمی زد و گفت: حالت من نیز مانند تو هست

این امواج هولناک را در دستان کسی می بینم که بدو اطمینان دارم و دوستش دارم!!

آری! زمانیکه امواج زندگی تو را خسته و ملول کرد

طوفان زندگی تو را فرا گرفت

همه چیز را علیه خود می دیدی

نترس!

زیرا خدایت تو را دوست دارد

و اوست که بر همه طوفانهای زندگیت توانا و چیره است

موضوعات: هفته دفاع مقدس  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...