آخرین ساعات عمرپیامبراکرم |
... |
Zakeri:
بنا به نقل اغلب علمای شیعه، پیامبر اکرم صلیالله علیه وآله در روز دوشنبه، بیست و هشتم صفر سال یازدهم هجری بر اثر زهر و در 63 سالگی به شهادت رسيد. اين زهر در روز خيبر در غذای حضرت توسط زن يهوديه ريخته شد و حضرت پس از لقمهای از آن مطلع شد، اما اثر زهر در بدن حضرت باقی ماند تا منجر به شهادت ايشان شد.
پيامبر اكرم صلیالله علیه وآله در اواخر عمر و پس از حجةالوداع به هر مناسبتی مسلمانان را از فتنه و اختلاف پس از خود بر حذر میداشت و نسبت به قرآن و عترت سفارش میفرمود. او میفرمود: آگاه باشید که علی بن ابی طالب، برادر و وصی من است که بر سر تأویل قرآن میجنگد؛ چنان که من بر سر تنزیل قرآن جنگیدم.
ايشان برای اينكه هنگام وفاتش، منافقين با جانشین و وصی او مخالفت نكنند، اسامه را به فرماندهی منصوب و تلاش کرد هرچه سریعتر از مدینه بیرون بروند. حضرت، مردم را ترغیب کرد که هرچه زودتر به او پيوسته و همراهش عازم روم شوند، اما در همین ایام بیمار و بستری شد و عدهای كه شيخين هم در ميانشان بودند، تمرد كردند. پيامبر صلیالله علیه وآله ايشان را فراخواند و توبيخ كرد كه چرا از دستور من سرپیچی کردهاید؟ هر دو، بيماری پيامبر را بهانه كردند.
پيامبر صلیالله علیه وآله در روزهای آخر حيات در حالی که سرش را بسته بود، بر منبر نشست و فرمود: «ای مردم! زمان رفتنم از میان شما فرا رسیده. به هرکس وعدهای دادهام، بیاید تا اجابت كنم و هرکس از من طلبکار است، بیاید تا بپردازم. ای مردم! بین خدا و هیچ کس، چیزی جز عمل نیست که با آن خیر یا شری انجام دهد. ای مردم! هیچ کس ادعا و آرزوی گزافی نداشته باشد. قسم به کسی که مرا به حق مبعوث کرده، هیچ چیز غیر از عمل همراه با رحمت خدا، باعث نجات نمیشود و اگر فردی معصیت کند، نابود میشود.»
در واپسين روز حيات كه به دليل وخامت حال مبارك ديرتر از هميشه در حالي كه علی علیهالسلام و ابن عباس زير بغل ايشان را گرفته بودند و از ضعف، پاهایش به زمين كشيده میشد، وارد مسجد شد. ابوبکر را دید که در محراب به امامت ایستاده است. با دست اشاره کرد که عقب برود. سپس نماز را از اول با تکبیرةالاحرام شروع کرد.
پس از نماز به خانه رفت و به خاطر ناراحتی (از كار ابوبكر كه علاوه بر تمرد از پيوستن به لشكر اسامه بهجای حضرت به نماز ايستاده بود) و خستگی بیهوش شد. در این حال، صدای گریه و زاری از جمعیتی که داخل منزل آمده بودند، برخاست. پس از لحظاتی كه به هوش آمد، فرمود: «دوات و کتف شتری (کاغذی) بیاورید تا چیزی برایتان بنویسم که هیچگاه گمراه نشوید.» و دوباره بیهوش شد. عمر گفت: «اين مرد هذیان میگوید!»
سپس اصحاب خارج شدند. حضرت فرمود تا شمشیر، زره، انگشتر و حتی پارچهای را که در جنگها به شکم میبست، آوردند و آنها را به علی علیهالسلام سپرد و او را در آغوش کشید. سپس فرمود: «با نام خدا به منزل برو.»
رسول خدا صلیالله علیه وآله وقتی در آخرين ساعات در حالي كه مكرر از هوش میرفت، فرمود: «برادر و همراه مرا فرا خوانید.» عایشه و حفصه به دنبال ابوبكر و عمر فرستادند، اما رسول خدا با ديدن ايشان از آنان روی برگرداند و آنان رفتند.
ام سلمه گفت: منظورش علی علیهالسلام است. او را فرا خوانید. وقتی حضرت علی علیهالسلام آمد به اشاره پيامبر نزديك ايشان شد، خم شد و سرش را نزدیک دهان آن حضرت برد. پیامبر مدتی طولانی با او نجوا کرد. سپس علی علیهالسلام در گوشهای نشست تا آن حضرت به خواب رفت.
(علی علیهالسلام فرمود پيامبر هزار دَرِ علم را به روی من گشود که هر دری هزار در دارد و مرا به چیزی وصیت کرد که به خواست خدا آن را انجام خواهم داد.)
وقتی پيامبر چشم باز كرد، فرمود: «ای علی! سر مرا در دامنت قرار ده. همانا امر الهی رسیده است. پس از آن که جان به جان آفرین تسلیم کردم، دست بر صورتم بکش و آن را بر صورت خود بکش. سپس مرا رو به قبله کن و انجام کارهای مرا به عهده بگیر. وقتی که از دنیا رفتم، مرا غسل بده و پیش از همه بر من نماز بخوان و از من جدا نشو تا مرا به خاک بسپاری. از خدای متعال کمک بخواه و مرا در همین جا دفن کن و قبرم را به اندازه چهار انگشت از زمین بالاتر قرار بده و مقداری آب بر آن بپاش.»
حضرت علی علیهالسلام سر پیامبر صلیالله علیه وآله را در دامن خود گذاشت. آن حضرت به حالت اغما فرو رفت. حضرت فاطمه سلامالله علیها با مشاهده اين حال به شدت گریست. پيامبر چشم باز كرد و اشاره کرد که به او نزدیک شود. فاطمه به او نزدیک شد. پیامبر صلیالله علیه وآله سخنانی را در گوش او گفت که چهرهاش شکوفا شد!
(بعدها از فاطمه علیهاالسلام پرسیده شد: رسول خدا صلیالله علیه وآله چه چیزی به تو گفت که چهرهات شاد شد؟ فرمود: او به من مژده داد که اولین نفر از اهل بیت هستم که به او ملحق میشوم.❣💤❣
◀️ … پیامبر صلیالله علیه وآله در آخرین لحظات عمر شریف خود خطاب به مولا امیرالمومنین فرمود: «ای علی! نزدیک بیا، نزدیکتر بیا،…»
علی علیهالسلام نزدیک رفت تا آن حضرت دست او را گرفت و پیش خود نشانید و در این حال بیهوش شد.
حسن و حسین علیهماالسلام برخاستند و در حالی که به شدت میگریستند، پیش آمدند و خود را روی بدن رسول خدا انداختند. علی علیهالسلام میخواست آنها را دلداری دهد و از بدن پیامبر صلیالله علیه وآله جدا کند که آن حضرت به هوش آمد و چشمانش را باز کرد و فرمود: «علی جان! اجازه بده که آنها را ببویم و آنها مرا ببویند؛ از آنها توشه برگیرم و آنها از من توشه برگیرند. آگاه باشید که این دو پس از من مظلوم واقع میشوند و به مصايب بزرگی دچار میگردند و با تيغ و زهر جفا كشته میشوند.»
آنگاه سه مرتبه فرمود: «لعنت خدا بر کسی که به آنها ظلم کند!»
پس از آن، پیامبر ساکت شد و در حالی که دست علی علیهالسلام زیر سرش بود، جان به جان آفرین تسلیم کرد.
علی علیهالسلام دستهایش را به صورت رسول خدا صلیالله علیه وآله كشيد و بر صورتش مالید و چشمهای آن حضرت صلیالله علیه وآله را بست و او را به سوی قبله کرد و فرمود: «انّا للّه و انا الیه راجعون. چه مصیبت بزرگی که کمر نزدیکان را شکست و مؤمنان را داغدار کرد؛ مصیبتی که هیچ گاه به مثل آن مبتلا نشدهاند و هیچ گاه درمان نخواهد شد.»
سپس برخاست تا امور کفن و دفن را انجام دهد.
از حضرت علی علیهالسلام روایت میکنند: «مصیبت رحلت رسول اکرم صلیالله علیه وآله چنان بار سنگینی بر دوش من گذاشت که گمان میکردم اگر آن را بر کوهها حمل کنند، طاقت حمل آن را نداشته باشند! اهل بیتم را میدیدم که شیون و زاری میکردند و قدرت مهار خویش را نداشتند و نمیتوانستند این بار مصیبت را حمل کنند. شیون و زاری، صبر آنها را تمام کرده و عقل آنان را از کار انداخته بود؛ هوش و درک از سرشان رفته بود و چیزی نمیشنیدند و نمیفهمیدند. سایر مردم نیز برخی تسلیتگویی کرده و اهل بیت را به صبر دعوت میکردند و بعضی همراه با آنان گریه و شیون و زاری میکردند. در چنین اوضاعی، خود را به صبر در مصیبت رحلت پیامبر صلیالله علیه وآله دعوت کردم و سکوت اختیار کرده، مشغول تجهیز، تغسیل، حنوط و تکفین آن حضرت شدم.»
هنگامی که علی علیهالسلام از غسل و تکفین آن حضرت فارغ شد، کفن را از صورت او کنار زد و فرمود: «پدر و مادرم به فدایت! پاکیزه زندگی کردی و پاکیزه از دنیا رفتی. با رحلت تو، مقام نبوّت و پیامبری قطع شد که با رحلت انبیای دیگر، چنین نشده بود. آن قدر مقام و منزلت یافتی که مخصوص به سلام و صلوات خدا گشتی و آن قدر وسعت نظر داشتی که همه مردم در مقابل تو مساوی گشتند. اگر تو، مرا به صبر توصیه نکرده بودی و از شیون و زاری نهی نفرموده بودی، اشک و شیون و زاری میکردم. پدر و مادرم به فدایت! ما را نزد پروردگارت یاد آر و ما را مورد عنایت ویژه خود قرار بده.» سپس خم شد و صورتش را بوسید و کفن را به روی او انداخت.
🔶 تهیه و تدوین: هیات علمی «جرعه»
👈 منابع:
خصال ج اول/ شيخ صدوق
نهجالبلاغه خطبه ٢٣٥
ارشاد ج اول/ شيخ مفيد
منتهیالآمال جلد اول/ شيخ عباس قمی
فرم در حال بارگذاری ...
[چهارشنبه 1395-09-10] [ 02:29:00 ب.ظ ]
|