حکایت ابراهیم.آدم وهوا |
... |
🔸ابراهیم ادهم، رحمة الله علیه، در وقت پادشاهی به شکار رفته بود. در پی آهویی تاخت تا چندان که از لشکر بکلی جدا گشت و دور افتاد. و اسب در عرق غرق شده بود از خستگی، او هنوز می تاخت در آن بیابان. چون از حد گذشت، آهو به سخن آمد و روی باز پس کرد که: ما خُلِقْت َلِهذا. تو را برای این نیافریده اند، و از عدم جهت این موجود نگردانیده اند که مرا شکار کنی. خود مرا صید کرده گیر؛ تا چه شود؟
🔸ابراهیم چون این را بشنید، نعره زد و خود را از اسب در انداخت. هیچ کس در آن صحرا نبود غیر شبانی. به او لابه کردو جامه های پادشاهانه مرصع به جواهر و سلاح و اسب خود را، گفت از من بستان و آن نمد خود را به من ده، و با هیچ کس مگوی و کس را از احوال من نشان مده. آن نمد را در پوشید و راه گرفت.
🔸اکنون غرض او را بنگر چه بود و مقصود حق چه بود: او خواست که آهو را صید کند، حق تعالی او را به آهو صید کرد تا بدانی که در عالم آن واقع شود که او خواهد، و مراد مُلک اوست و مقصود و تابع او.
📚 #فیه_ما_فیه ، مولانا جلال الدین محمد بلخی
فرم در حال بارگذاری ...
[جمعه 1395-10-03] [ 01:19:00 ب.ظ ]
|